اشعار فخرالدین عراقی
آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 بهترين شعر

ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟
کز زخمه‌ی آن نه فلک اندر تک و تاز است
آورد به یک زخمه، جهان را همه، در رقص
خود جان و جهان نغمه‌ی آن پرده‌نواز است
عالم چو صدایی است ازین پرده، که داند
کین راه چه پرده است و درین پرده چه راز است؟
رازی است درین پرده، گر آن را بشناسی
دانی که حقیقت ز چه دربند مجاز است؟
معلوم کنی کز چه سبب خاطر محمود
پیوسته پریشان سر زلف ایاز است؟
 
محتاج نیاز دل عشاق چرا شد
حسن رخ خوبان، که همه مایه‌ی ناز است؟
عشق است که هر دم به دگر رنگ برآید
ناز است بجایی و یه یک جای نیاز است

در صورت عاشق چو درآید همه سوزاست
در کسوت معشوق چو آید همه ساز است
زان شعله که از روی بتان حسن برافروخت
قسم دل عشاق همه سوز و گداز است
راهی است ره عشق، به غایت خوش و نزدیک
هر ره که جزین است همه دور و دراز است
مستی، که خراب ره عشق است، در این ره
خواب خوش مستیش همه عین نماز است
در صومعه چون راه ندادند مرا دوش
رفتم به در میکده، دیدم که فراز است
از میکده آواز برآمد که: عراقی
در باز تو خود را، که در میکده باز است

****************************


شعر معروف

هر دلی کو به عشق مایل نیست

حجرهٔ دیو خوان، که آن دل نیست

زاغ گو، بی‌خبر بمیر از عشق

که ز گل عندلیب غافل نیست

دل بی‌عشق چشم بی‌نور است

خود بدین حاجت دلایل نیست

بیدلان را جز آستانهٔ عشق

در ره کوی دوست منزل نیست

هر که مجنون نشد درین سودا

ای عراقی، بگو که: عاقل نیست



****************************

ز دو دیده

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی

چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی

همه شب نهادهام سر، چو سگان، بر آستانت

که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی

مژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نماید

که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی

در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟

به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی

سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟

که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفایی

به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟

که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟

به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم

چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی

در دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمد

که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی

****************************

شور عشق

عشق شوری در نهاد ما نهاد                           جان ما در بوته سودا نهاد

گفتگویی در زبان ما فکند                                جستجویی در درون ما نهاد

از خمستان جرعه ای بر خاک ریخت                  جنبشی در آدم و حوا نهاد       

دم به دم در هر لباسی رخ نمود                        لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد

چون نبود او را معین خانه ای                             هر کجا جا دید رخت آنجا نهاد

حسن را بر دیده خود جلوه داد                           منتی بر عاشق شیدا نهاد

یک کرشمه کرد با خود آنچنانک                         فتنه ای در پیر و در برنا نهاد

تا تماشای وصال خود کند                                 نور خود در دیده بینا نهاد

تا کمال علم او ظاهر شود                                 این همه اسرار بر صحرا نهاد

شور و غوغایی بر آمد از جهان                           حسن او چون دست در یغما نهاد

چون در آن غوغا عراقی را بدید                          نام او سر دفتر غوغا نهاد

****************************

 




تاريخ : چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, | 11:39 | نويسنده : زهره | نظر بدهید